محمد صنعتی از تهيهٔ موفقترين برنامهٔ نشر ايران (زرنگار) میگويد
دکتر محمد صنعتی را شخصی دیدم با حواس بسیار جمع و حافظهٔ قوی—گفت که نام هزار و دویست مشتری اول زرنگار را حفظ بوده—و خاطراتی جذاب. گفتوگو با دکتر صنعتی در دفتر ایشان صورت گرفت: اتاقی پر از کتاب و میزکاری که در گوشهای از آن یک چاپگر قدیمی اِچپی جا خوش کرده بود—یادگاری از روزهای سخت اما لذتبخش شروع کار. هنگامی که از او پرسیدم چطور شده که آوازهٔ «دکتر صنعتی» به اندازهٔ آوازهٔ «زرنگار» میان عموم مشتریان پیچیده، خندید و گفت که برنامهٔ خاصی برای آن نداشته است. دکتر صنعتی سالها پیش نشان داد که در همین مقیاس کوچک داخلی، میتوان چه کارهایی با نرمافزار کرد. اما این نمایش ادامه نیافت… حکایت تولد و حیات زرنگار را از زبان ایشان میخوانید.
اگر تمام خاطرات قابل ذکرم را از نشر رومیزی بازگو کنم، فکر کنم حجم آن به دویست صفحهٔ چاپی برسد. به نظر من تنها ارزش واقعاً مثبتی که درج این گفتهها میتواند داشته باشد این است که جوانان ایرانی دریابند که اگر سخت کار کنند، میتوانند تحولاتی پدید آورند؛ این طور نیست که همه چیز باید از خارج وارد شود. اما لازمهٔ تحقق چنین تحولاتی کار سخت است. من با آمدن به ایران در شرایط جنگ کار شگفتی انجام دادم. در آمریکا زندگی و مقام علمی و اجتماعی مناسبی داشتم، اما تمام آنها را گذاشتم و با همسری فرنگی و یک نوزاد یازده ماهه به ایران آمدم. در دوران جنگ حتی شیرخشک هم پیدا نمیشد، چه برسد به رایانه شخصی، در آن اوضاع واژهپرداز اصلاً بازاری نداشت.
زمانی که دکترا گرفتم هنوز خبری از رایانهٔ شخصی نبود و در دانشگاه رایانههای متمرکز «مِینفِرِیم» را به کار میبردیم. به تعریف آن زمان از دفاترمان به مینفریم دسترسی آنلاین (online) داشتیم! این در حالی بود که خیلی از دانشگاههای فنیِ آمریکا حتی دورهٔ رایانه و دانشکدههای کامپیوتر (یا انفورماتیک) نداشتند. علاقهٔ من به نشر رومیزی از زمانِ نوشتنِ پایاننامهٔ دکترایم آغاز شد. گمان میکنم که پایاننامهٔ من از اولین پایاننامههای دکترایی بود که با استفاده از رایانه حروفچینی شد؛ در سال ۱۹۷۹ و در حجمی حدود چهارصد الی پانصد صفحه. از طریق یک ترمینال بزرگ، که یک گوی شبیهِ گوی ماشینهای حروفچینی داشت متن را وارد مینفریم میکردیم. روی مینفریم یک نرمافزارِ حروفچینی به نام Mentex بود. حروفچینی با این روش زحمت و دردسر فراوانی داشت، اما اصرار داشتم که چون دانشجوی دکترای رایانه هستم پایاننامهام حتماً باید با رایانه حروفچینی شود!
بعد از فارغالتحصیلی، در دانشگاه اوهایو تدریس میکردم (از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۳ میلادی)، بعد از آن به دانشگاه WPI (مؤسسه پلیتکنیک ورسستر) در ایالت ماساچوست رفتم. سال ۱۹۸۳ در واقع سال توجّه شرکتهای بزرگ به پدیدهٔ رایانهٔ شخصی بود. قبل از آن بازار دست شرکت تازهتأسیس اَپل (Apple) بود، زیرا شرکتهای قدیمی، مانند آیبیاِم (IBM)، خیلی رایانهٔ شخصی را جدی نگرفته بودند. در این سال آیبیام هم وارد بازار رایانهٔ شخصی شد، با دستگاهی به نام «آیبیاِم پیسی» (IBM PC)، پدربزرگ رایانههای خانگی امروز. دانشگاهی که در آن بودم جزو پنج دانشگاهی بود که شرکت آیبیام آن را برای توسعه نرمافزار رایانهٔ شخصی انتخاب کرده بود. آیبیام به دانشگاه مبالغی کمک مالی و حدود ۳۵ رایانه برای تحقیق و برنامهساختن اهدا کرد. من در این پروژه نقش اصلی داشتم، برای همین رایانهای که با آن کار میکردم پیشرفتهتر از بقیه بود؛ مثلاً دیسک سختی به گنجایش ده مگابایت داشت! هیچ وقت فراموش نمیکنم که آن زمانه ده مگابایت چه رقم وحشتناکی بود و فکر میکردم که این ده مگابایت چند سال دیگر پر خواهد شد! تنها ابزار برنامهسازی ما هم یک کامپایلر ابتدایی زبان فرترن (Fortran) بود. این پروژه سهساله بود و در طول این مدت مرتب به آزمایشگاههای آیبیام دعوت میشدیم! خلاصه این طور شد که با ظاهر و باطن پیسی (PC) آشنا شدم.
پس از آن «واژهپردازها» کمکم به بازار روانه شدند که در رأس آنها برنامهای به نام «وُرداستار» (WordStar) بود. به تدریج اشخاص علاقهمند شدند که یک رایانهٔ شخصی، برنامه واژهپرداز و چاپگر را کنار هم بگذارند و کارهای حروفچینیِ خود را با رایانه انجام دهند، که آسانتر و قدرتمندتر بود. آن زمان به ذهن من رسید که چه خوب بود که میشد به کمک این مجموعه، حروف فارسی را هم حروفچینی کرد. در اوقات فراغت شروع کردم به سروکله زدن با پیسی، با هدف فارسی کردن آن. داستان شیرینی بود اولین باری که موفق شدم مکاننما را از سمت راست صفحه به سمت چپ آن ببرم: تمام استادان جمع شدند و با تعجب به کارم نگاه میکردند.
چون مدت زیادی بود که از ایران دور بودم محلی برای الفبای فارسی روی صفحهکلید در نظر نداشتم، بنابراین با مداد روی صفحه کلید حروف مختلف فارسی را مینوشتم. کسان دیگری که پشت این دستگاه بودند متوجه شدند که نوک انگشتانشان رنگی میشود. یک روز در جلسه استادان مطرح شد که چه کسی روی دکمههای صفحه کلید را مداد میکشد؟ (میخندد) من از این حکایتها زیاد دارم. تقدیر این بود که بعدها استاندارد محل حروف فارسی روی صفحه کلید را طراحی کنم.
در آنجا با دوستان دیگری از جمله آقای دکتر داداشزاده و آقای دکتر دادفر آشنا شدم. با هم فکر میکردیم که چطور محیط رایانهٔ شخصیِ آیبیام را فارسی کنیم، و احیاناً یک واژهپرداز برای آن آماده کنیم. فکر میکنم در آن زمان نزدیک سیصد الیٰ چهارصد واژهپرداز در بازار آمریکا موجود بود. ابتدای هر کاری همین شلوغکاری راه میافتد چون همه تصور میکنند که معدن طلایی کشف شده که باید سهمشان را بگیرند. این چندصد محصول به مرور زمان در عرصهٔ رقابت کم و کمتر شد. آن زمان مایکروسافت هنوز برنامهٔ «وُرد» (Word) را عرضه نکرده بود، اما عاقبت وُرد بر صدر نشست.
ما فکر میکردیم بالاخره روزی رایانهٔ شخصی به ایران وارد خواهد شد. بنابراین شروع کردیم به برنامهسازی برای زبانِ فارسی. مشکلات زیادی سر راهمان بود، مشکلاتی که حالا پیشپا افتاده به نظر میرسند: چیزهایی از قبیل این که چگونه قلمِ فارسی را در صفحه نمایش دهیم، یا چگونه قلم چاپگر را بارگذاری کنیم. شرکتی در آمریکا تأسیس و ثبت کردیم به نام «سیناسافت» (Sinasoft)، این نام را از نام مایکروسافت اقتباس کردیم. فکر کردیم که میشود این نرمافزارها را به بازار ایران فرستاد، چون هنوز قرار نبود که بازگردم.
در راستای این هدف، ما یک بُرد (board) گرافیک طرحی کردیم که داخل یکی از شکافهای توسعهٔ دستگاه قرار میگرفت. یک راهانداز (driver) هم برایش نوشتیم به نام «General Graphic Drive». این راهانداز امکان میداد که چاپگر خط فارسی را نقاشی کند—زیرا هنوز بازگذاری قلم فارسی مقدور نبود. نرمافزار «پیشکار» اینگونه متولد شد. به این ترتیب فکر میکنم که اولین واژهپرداز ایرانی را من نوشتم، آن هم روی رایانهای که حتیٰ دیسک سخت نداشت و کارش با فلاپیدیسک (از نوع باستانی!) پیش میرفت. شاید برای خوانندگانِ جوان خندهدار باشد که چهطور میتوان با رایانهای که دیسک سخت ندارد نرمافزار طراحی کرد.
در سال ۱۳۶۴ به ایران برگشتم. رایانهام را هم با خودم آوردم، البته با کلی دردسر گمرکی و کسب چندین مجوز از نهادهایی مانند شورای عالی انفورماتیک. بعد پیشکار را آماده کردم تا به شرکتهای فروشنده رایانه شخصی عرضه کنم. در آن زمان فقط شرکتهای بزرگ—مانند دادهپردازی ایران، ایران ارقام و ایزایران—در مقیاس کوچکی رایانه شخصی میفروختند و هنوز خبری از شرکتهای کوچک نبود.
آن موقع شورای عالیِ انفورماتیک خیلی قوی بود. به اصطلاح خودشان اگر میخواستی رایانهات را در اتاق جابهجا کنی، باید از آنها اجازه میگرفتی. من به شورا رفتم و گفتم که چنین بستهٔ نرمافزاری نوشتهام. آن زمان هنوز معنی «بستهٔ نرمافزار» در ایران خیلی جاافتاده نبود. رئیس شورا در آن زمان آقای قنبری بودند. من و ایشان در دبیرستان در یک کلاس درس میخواندیم. هنگامی که به شورا مراجعه کردم، در پی این بودم که بدانم استاندارد صفحهکلید و کد فارسی چیست، زیرا میخواستم صفحهکلیدِ پیشکار مطابقِ استاندارد باشد. آقای قنبری به من گفتند هنوز چنین استانداردهایی وجود ندارد و از من خواستند که این کار را شخصاً به عهده بگیرم و من پذیرفتم که این کار را انجام دهم. طبق قراردادی که با شورا بستم مشغول استانداردسازی لِیاوت (چیدمان) صفحه کلید و کد فارسی شدم. دانشگاه محل تدریسم هم شش ماه مرخصیِ با حقوق به من دادند. این کار را انجام دادم و نتایجش را در مجلهٔ بینالمللی استاندارد منتشر کردم. این طور شد که لیاوت صفحه کلیدفارسی را طراحی کردم. به بچههایم میگویم که به فرزندانشان بگویند که لیاوت فارسی کار من بوده و اگر ایرادی در آن هست نفرینش را به من بکنند! بعد از طراحی لیاوت برای آن برچسب هم چاپ کردم، اولین سریِ این لیاوت به علتِ نفوذ شرکت سینا جا افتاد، اما متأسفانه کد استاندارد فارسی جا نیفتاد؛ و هنوز هم در زمینه کد فارسی مشکل داریم.
دادهپردازی در آن ایام میخواست چندصد رایانه وارد کشور کند و بر سر توزیع آن جنجالهایی برپا بود. به فکر افتادم که این رایانهها باید فارسی هم کار کند! با دادهپردازی نامهنگاری کردیم، و چند نشست دربارهٔ فارسیسازی و دشواریهای آن گذاشتم ولی آنها منظور مرا متوجه نمیشدند. ماجراهای شیرینی بود. برای روشن شدن جوِ این مکالمهها حکایتی میگویم که جای دیگر هم تعریف کردهام: در یکی از جلسههای شرکت دادهپردازی که مدیران ارشد آن همگی جمع بودند—موضوع به سال ۱۳۶۴ برمیگردد—من سخنان پرشوری در باب این که رایانههای شخصی در دنیا در حال پیشرفت است و باید فلان کارها را انجام دهیم، گفتم. یکی از این آقایان به من گفت: آقای دکتر شما خیلی خوشبین هستید، فکر میکنید در سال ۱۳۷۰ در ایران چند رایانه شخصی وجود داشته باشد که چنین نرمافزاری را عرضه میکنید؟ با تأمل گفتم: فکر میکنم که باید دههزار عدد بشود. جمع با شنیدن این حرف من قهقه تمسخر سر داد! با خودشان گفتند که این آدم خیلی از مرحله پرت است. من جوان سیوسه ساله از خنده آنها برافروخته شدم، آنها هم از ناراحتی من ناراحت شدند و مکثی میان جلسه افتاد. در سال ۱۳۷۰ مطابق آمار، ما حدود ۲۴۰ هزار دستگاه رایانهٔ شخصی در ایران داشتیم—یعنی بیش از بیست برابر تخمین من. در فناوری هیچکس نمیتواند حتی پنج سال آینده را پیشبینی کند. در حال حاضر که از دسترسی به اینترنت صحبت میشود، افراد میگویند هنوز کو تا روستاهای ما به اینترنت وصل شوند، دقیقاً مثل همان خندهای که در دادهپردازی به من تحویل دادند.
به هر حال، به من گفتند که شما شخص حقیقی هستید و نمیتوانیم با شما وارد معامله شویم، گفتم اشکالی ندارد شرکتی تاسیس میکنم. در واقع علت تاسیس شرکت درخواست دادهپردازی ایران بود. در سال ۱۳۶۴ شرکت «نرمافزاری سینا»—که ترجمهٔ «سیناسافت (Sinasoft) بود—را، با دو میلیون تومان سرمایهٔ اولیه که از سرمایهٔ خانوادگی و دوستانم فراهم شد، تأسیس کردیم. هدفِ این شرکت تولید و طراحی نرمافزار بود، در حالی که آن زمان نرمافزار معنی و مفهومِ روشنی در جامعه نداشت. زمانی که میگفتیم زمینهٔ کارمان نرمافزار است، اشخاص فکر میکردند که مثلاً بالش و پتو یا مثلاً لباسِ خواب تولید میکنیم! یک رکورد ملی دیگر را هم ذکر کنم: اولین اساسنامهای که در ایران با استفاده از واژهپرداز نوشته شد، اساسنامهٔ شرکتِ سینا بود—با قلم بسیار زشتی که در آن زمان به نظر ما بسیار زیبا میرسید. من اصرار داشتم که این اساسنامه حتماً باید توسطِ رایانه حروفچینی شود، زیرا وقتی میخواستیم پیشکار را بفروشیم، نمیشد که خودمان از آن استفاده نکنیم. یادم هست که حدود پانصد ورق کاغذ تلف کردم تا هجده برگ اساسنامه از آن درآمد! چاپ میگرفتیم، ایراد داشت، دوباره منبع برنامه را اشکالزدایی و کامپایل میکردیم تا به نتیجهٔ مطلوب برسیم.
پیشکار—اولین واژهپرداز فارسی که توسط ایرانیان ساخته شده بود—شامل یک برد سختافزار و یک راهنمای نوزده صفحهای بود. اولین خریدار پیشکار آقای قنبری رئیس شورای عالی انفورماتیک بودند که برای مرکز تحقیقات مخابرات آن را تهیه کردند. از ایشان پرسیدم که «این نرمافزار را چهقدر قیمت بگذارم؟» گفتند: «بنویس بیستهزار تومان.» و اولین فاکتور فروش ما صادر شد. این فاکتور را به عنوان یادگاری حفظ کردهام. اینها را میگویم تا جوانان بدانند. بعد از یک سال و اندی تلاش، و از دست دادن حدود صدهزار دلار حقوق تدریس، فراهم کردن سرمایه و غیره، ما بیست هزار تومان فروش کردیم.
هرگز از خاطرم نمیرود که برادر مرحومم «حاج حمید» مرا به مدیرعاملی یک کارخانه گماشت، اما من تمایلی به این کار نداشتم و علاقهام متمرکز بر رایانه بود. ایشان به من گفت: تو قرار است از این پیشکارت چند تا بفروشی؟ فکری کردم و گفتم: «سیصد نسخه.» چکی نوشت و گفت: «بیا این هم قیمت سیصد نسخه از نرمافزارت. حالا بیا و بچسب به کار، این کارها عاقبت ندارد!» گفتم: «من از این کار لذت میبرم، حالا مقداری روی آن کار کنم، بعداً پی کارهای دیگر هم خواهم رفت.»
از سویی جو جامعه بحرانی بود، بسیاری از کارشناسان در همان دوران از کشور مهاجرت کردند، گروهی مرا شماتت میکردند و میگفتند که آمدهای چه کار کنی؟ و اینها روحیهٔ آدم را متزلزل میکرد. در آن زمان پنج شش شرکت جوان با هستههای پنج شش نفره وجود داشت: ما بودیم، «ایرانسیستم»، «ویرایشگر» و غیره، که رقابت کوچکی میانمان بود. شرکتهای بزرگی مانند دادهپردازی وارد عرضهٔ واژهپردازها نشدند و بیشتر گرفتار نگهداریِ سیستمهایِ مینفریم بودند. به این ترتیب نسخههای ارتقاءیافتهٔ پیشکار کمکم وارد بازار شد، و از آنجایی که واردات رایانه رو به رشد بود، مشتریان هم کمکم سروکلهشان پیدا میشد.
در همان سالها متوجه شدیم که افراد در محیطِ سیستمعامل نیز به امکانات فارسینویسی نیاز دارند. بنابراین تصمیم گرفتیم که خارج از برنامهٔ پیشکار هم امکانات فارسی را تعبیه کنیم. برنامهای به این منظور تهیه کردیم و نام آن را «سایه» گذاشتیم. فروش سایه از پیشکار جلو زد، ما هم به امکانات آن میافزودیم.
خیلی از شرکتها به کمک سایه نرمافزاری نوشتند. پیشکار در سال ۱۳۶۷ داشت مبدل میشد به واژهپردازِ استانداردِ فارسی، راهنمای آن قطور شده بود و کلاسهایی برای آموزش کاربری آن برپا میشد—به عبارتی، جان گرفت! شرکت هم در شکوفایی بود. توانستیم دفترمان را عوض کنیم، به تعدادِ کارمندان بیفزاییم و رویِ پروژههای تحقیقاتی سرمایهگذاری کنیم.
قلمهای اولیهٔ پیشکار خیلی نازیبا بود. روزی آقایی به نام «سلطانی»، که در بانک مرکزی مشغول بود، به دفتر شرکت آمد و به من گفت که قلمی طراحی کرده که برای چاپگرهای ماتریسی مناسب است. در آن زمان چاپگرهای ماتریسی ۹-پینی بودند. ایشان توانسته بود با این ۹ پین خط زیبایی بسازد، آن هم بدون هیچ برنامه و دستگاهی، صرفاً از روی عشق و انگیزه. ما این قلم را به بهای نسبتاً کمی از ایشان خریدیم، فکر میکنم پانزده هزار تومان پول و یک نسخه از نرمافزار پیشکار. این قلم پیشکار را متحول کرد و ناگهان افراد متوجه شدند که میتوان از متون آماده شده توسط رایانه، با قلمهای زیبا چاپ گرفت.
در این حین، توجهمان به چاپگرِ لیزری جلب شد و فهمیدیم که کیفیتِ چاپگرِ لیزری برابرِ کیفیتِ چاپ است. چند برنامهٔ ایرانی هم برای خروجیگرفتنِ متن فارسی از چاپگرِ لیزری عرضه شده بود. پیش از آن بخش اعظم صنعتِ حروفچینیِ کشور بر اساس حروفچینیِ سربی بود. من از آمریکا یک عدد چاپگر لیزری وارد کردم و بعد از آن شروع کردیم به طراحیِ قلم و نرمافزار برای نشر رومیزی. هیچ کدام از رقبا خبر نداشت که ما مشغول چه کاری هستیم. کمکم روشهای طراحیِ قلمِ لیزری را آموختیم، و نرمافزارمان هم در حالِ توسعه بود.
هنگامی که کار به سرانجام رسید، پیِ یک قلم زیبا و کامل میگشتیم که آن را روی نرمافزارمان که—هنوز نامی نداشت—بگذاریم، اما هیچکس قلمِ مناسبی در اختیار ما نگذاشت. حتی به روزنامهها هم مراجعه کردیم، امّا حاصلی نداشت. کسان زیادی به ما وعده دادند، اما وفا نکردند. روزی آقایی به نام «کمالی» به من مراجعه کرد. من در ارتباط با نیازمان توضیحاتی به او دادم و گفتم که به یک قلم فارسی نیازمندیم. او گفت که برایتان خواهم آورد، با خودم فکر کردم این هم مثل دیگران یک وعدهٔ بدونعمل داد. این آقا فردای آن روز با مجموعهٔ کاملِ قلم «زر» مراجعه کرد. من دیگر ایشان را ندیدم، چندین بار در مصاحبهها به خاطر این کمک مهم از او یاد و تشکر کردم. نام «زرنگار» از نام این قلم گرفته شد.
نسخهٔ اولیهٔ زرنگار دو قلم بیشتر نداشت: یکی همین «زر»، و دیگری قلم «ترافیک». فرستادم افراد از تابلوهای راهنمایی رانندگی عکس بگیرند و به واسطهٔ این عکسها شکل قلم را استخراج کردیم. هنگامی که زرنگار جا افتاد، در کنار ارتقای نرمافزار، هر چندماهیکبار تعدادی قلم را به زرنگار میافزودیم. اینطور بود که طراحان زیادی برای فروش قلمهایی که طراحی کرده بودند به ما مراجعه میکردند. الان که هفت هشت سالی از دوران زرنگار میگذرد، هر قلمی که در محیط ویندوز میبینید از سینا اخذ شده است.
اولین بار زرنگار را در «سمینار نشر رایانهایِ» سازمانِ برنامه و بودجه نمایش دادیم. در این سمینار نُه شرکت، از جمله سینا، حضور داشتند و میخواستند راهحلهای خود را برای نشر فارسی عرضه کنند. من در این همایش سخنرانیای کردم که مدتها باعث تفریح خاطر همکارانم در شرکت شد: میگفتند من وعدهٔ برنامهای دادم که هرگز نوشته نشد! من ابتدا یک ربع از وقت سخنران قبل و بعد خودم را گرفتم و زمان سخنرانیام شد یک ساعت. بعد حین سخنرانی تمام اندیشهها و بلندپروازیهایم را به زرنگار نسبت دادم. قابلیتهایی که من آن روز به زرنگار نسبت دادم پنج سالِ بعد در آن گنجانده شد. اما این سخنرانی باعثِ اشاعهٔ بیشتر کار ما شد، و از یاد نمیبرم که در نتایجِ نظرخواهی از شنوندگان آمده بود که بیش از هفتاد درصد، سخنرانی مرا علمیترین سخنرانی دانسته بودند. درحالی که این سخنرانی اصلاً علمی نبود! در واقع معرفیِ زرنگار بود. بعد از این سخنرانی غرفهٔ ما شلوغ شد، اما ما چیزی در دست نداشتیم. به همکارانم گفتم که حداقل باید به یک دهم از حرفهایمان عمل کنیم. به سرعت دست به کار شدیم و بعد از نمایشگاه اولین کلاس زرنگار را راهاندازی کردیم که هفده حروفچین در آن شرکت داشتند، هدف ما درآن زمان بیشتر حروفچینها بودند.
این طور شد که زرنگار کمکم پا گرفت و نسخههای ارتقاءیافتهٔ آن پیدرپی به بازار فرستاده شد. اولین نسخهٔ زرنگار در اردیبهشتِ سالِ ۱۳۷۰ عرضه شد. یکی از لذتبخشترین کارهای من در آن دوره این بود که بعدازظهرها به روزنامهفروشیها میرفتم و میگشتم تا ببینم کدام مجله یا روزنامه به زرنگار ملحق شده. بعد که تعداد مشتریان بیشتر و بیشتر شد، یک شوخی میان ما رایج شد به این مضمون که «بگردید و ببینید چه کسی با زرنگار کار نمیکند.» ما روشهای بازاریابی خاصی داشتیم، مثلاً آگهی کردیم که ششماه استفادهٔ رایگان از زرنگار برای همه آزاد است، یا زیر فاکتورهای فروش ذکر میکردیم تا ششماه پس گرفته میشود. چون در هر کسبی در هر جای دنیا رضایتِ مشتری خیلی اهمیت دارد، دستور داده بودم از کسانی که نرمافزار را مرجوع میکنند هیچ پرسوجویی نکنند و فوراً پولشان را برگردانند. سوء استفادههای جزئی هم میشد، امّا کل ماجرا به نفعِ شرکت بود. فلسفهام این بود: «باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم. اگر محصولی نوشتهایم که به کار مردم نمیآید، خوب است برویم دنبال یک کار دیگر!» این طور بود که ما در فاصلهٔ یازده سال، از ۱۳۶۴ تا ۱ ۳۷۵، بازارِ نشرِ رومیزیِ کشور را قبضه کردیم.
یک عقیدهٔ غلطِ رایج این است که فناوری موجب بیکاری است. اما به عقیده من هیچگاه نشده که فناوری کار از بین ببرد ، بلکه همیشه کارآفرینی میکند، اما نوع کار را متحول میکند. مطابق آمار، پیش از زرنگار حدودِ چهارصد نفر از حروفچینی امرارِ معاش میکردند. اما بعد از آن، افرادِ به مراتب زیادتری با استفاده از زرنگار مشغول به این کار شدند. من زمانی که متوجه شدم نشرِ رومیزی امری جدی تلقی میشود به آمریکا رفتم و پنجاه دستگاه چاپگر لیزری به ایران وارد کردم. آن زمان چاپگر لیزری معادل یک چاپخانه به شمار میآمد و ورود آن به کشور مقررات بسیار دستوپاگیری داشت. این پنجاه دستگاه را گذاشتم در گمرک و رفتم به ارشاد و با آنها موافقت کردیم که هر دستگاه از این چاپگرها را با مجوز ارشاد بفروشیم. من قصدِ معامله و وارداتِ سختافزار را نداشتم، بلکه نرمافزاری داشتم که بدون چاپگرِ لیزری کارایی نداشت. این کارم یخِ واردات چاپگرِ لیزری را شکست. پس از آن هرگز چاپگر وارد نکردم، چون افراد دیگری پیدا شدند که این کار را انجام دهند، و کاربر زرنگار میتوانست چاپگر هم داشته باشد و کسب و کاری راه بیندازد.
زمانی حروفچینهای سنتی—طبق نظر غلطی که گفتم—علیه زرنگار فعالیت زیادی کردند. روزی رئیس اتحادیهٔ آنها به دفتر من آمد. مقدماتی گفت در باب این که «کارِ شما بد نیست، اما هر آدمِ حرفهای میداند که حرفِ زرنگار چشم را آزار میدهد، و مطلوب نیست، و هرگز به کیفیت چاپ دست پیدا نخواهد کرد.» من گفتم «بله حق با شماست، اجازه بدهید من دو ورق به شما بدهم که تفاوتها را بگویید.» دو برگه کاغذ به ایشان دادم که مطالبی روی آن چاپ شده بود، ابتدا عینکش را عوض کرد و بعد از مدتی تأمل یکی از برگهها را به من نشان داد و گفت: «مشخص است این با زرنگار کار شده است و آن یکی دیگر کار حروفچینی سنتی است.» در واقع هر دو برگه با زرنگار کار شده بود، و من از پاسخِ ایشان فهمیدم که عملکردم درست بوده، گرچه چیزی به روی خود نیاوردم.
یکی دیگر از خاطراتِ شیرینم مربوط به یکی از حروفچینهایی است که (نسخهای از) زرنگار تهیه کرده بود. شخصِ مذکور روزی برای رفعِ اشکال به دفترِ سینا آمد و متوجه شده بود که اعضای گروهِ پشتیبانی سندهایی که ضبط شده را میخوانند. با حیرت گفته بود که «شما چطور این کار را میکنید؟ من هر بار که مطلبی را میچینم، از آن چاپ میگیرم و بعد هم دستگاه را خاموش میکنم.» در واقع این شخص از قابلیتِ ضبط سند خبر نداشت و از زرنگار با شیوهٔ حروفچینیِ سربی استفاده میکرد. پس از این که توضیحاتِ لازم را به او دادند، آن قدر از این کشف هیجانزده شد که صحبتی از مشکلش نکرد و رفت!
پایانِ (دورهٔ) زرنگار سال ۱۳۷۵ بود. در واقع زرنگار مغلوب وُرد (Word) شد، چون همیشه رسمِ رایجِ رابطهٔ شرکتهای بزرگ و کوچک اینطور بوده است. زمانی که یک غولِ اقتصادی مانند مایکروسافت به بازار حمله میکند مثلِ بهمن بر سرِ بازار فرو میریزد. از شرکتهای بزرگ شروع میکند و پس از اینکه تکتکِ آنها را شکست میدهد، به سراغِ شرکتهای کوچک میرود. این اتفاق در همهجای دنیا افتاد، از «وُردپِرفِکتِ» (WordPrefect) توانمند تا زرنگارِ ما. کسی که در بازارِ آمریکا پیروز میشود، پیروزی در بازارهای دیگر برایش چندان دشوار نیست. شرکتها زمانی بزرگ میشوند که یا شرکتهای دیگر را به زانو درآورند یا آنها را بخرند و در خود ادغام کنند. این قضایا صرفاً به ایران برنمیگردد، کشورهای دیگر هم درگیر آن هستند.
از یک نظرِ دیگر هم میشد به قضیه نگاه کرد. من در آن مقطع همیشه از خودم میپرسیدم که آیا دوست دارم پسرم از نرمافزاری استفاده کند که دنیا از آن استفاده میکند، یا از زرنگار؛ و پاسخ من زرنگار نبود. نمیخواستم که کاربران ایران در زرنگار حبس شوند و از دنیا عقب بیفتند.
ولی تصور کنید که ما میخواستیم با وُرد مقابله کنیم . با چه امکانات و چه بودجهای؟ مایکروسافت وُرد را عرضه میکند برای تمام زبانها و تمام نسخههای ویندوز، ما چه کار میخواستیم بکنیم؟ نظرِ من این بود که ما باید دنبالِ کارِ دیگری برویم. یک سری از قابلیتهای زرنگار هیچوقت در وُرد نخواهد بود، اما میتوان این قابلیتها را به آن اضافه کرد.
توجه داشته باشید که نمیخواهم با این حرفها در دلِ جوانان یأس بیاندازم. ما اگر آن کار را ادامه ندادیم، تجربههایش در محصولاتِ دیگری شکوفا خواهند شد. روشِ کارِ ما شاید به اندازهٔ محصولمان مهم بود. در سینا قواعدِ خاصی داشتیم: اکثرِ کسانی که جذبِ سینا میشدند الزاماً سابقه یا تحصیلاتِ رایانهای نداشتند، اما بدون استثناء بسیار هوشمند بودند. سعی داشتیم کارمندان را کاملاً تأمین کنیم، که سرشان صرفاً به کارشان مشغول باشد. بعید میدانم آن مجموعه—با تمامِ استعدادها و قابلیتهایی که داشت—اگر در جای دیگری فعالیت میکرد چنین نتیجهای حاصل میشد. مهمترین کارِ ما تولیدِ زرنگار نبود. مشکلترین کار جمع شدنِ چهلپنجاه نفر در یک ساختمان و فعالیتِ تحتِ یک مدیریت بود. تا زمانی که سینا محکم سرِ جایش بود، کسی از آن جدا نشد. بعد از آن، قضیهٔ مهاجرت به کانادا رخ داد و… این در حالی است که خیلی گروههای با استعداد تشکیل شدند و پس از مدتی بدون عرضهٔ محصولی از هم پاشیدند. من یقین دارم هر زمانی چنین جمعی با چنین ویژگیهایی تشکیل شود، کارهای مهمی خواهد کرد.